سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مطالب پر معنی

آرامگاه عشق

 

شب سیاه ، همانسان که مرگ هست

قلب امید در بدرومات من شکست

سر گشته و برهنه و بی خانمان ، چو باد

آن شب ،‌رمید قلب من ، از سینه و فتاد

زار و علیل و کور

بر روی قطعه سنگ سپیدی که آن طرف

در بیکران دور

افتاده بود ،‌سکت و خاموش ، روی کور

گوری کج و عبوس و تک افتاده و نزار

در سایه ی سکوت رزی ، پیر و سوگوار

بی تاب و ناتوان و پریشان و بی قرار

بر سر زدم ، گریستم ، از دست روزگار

گفتم که ای تو را به خدا ،‌سایبان پیر

با من بگو ، بگو ! که خفته در این گور مرگبار ؟

کز درد تلخ مرگ وی ، این قلب اشکبار

خود را در این شب تنها و تار کشت ؟

پیر خمیده پشت ؟

جانم به لب رسید ، بگو قبر کیست این ؟

یک قطره خون چکید ، به دامانم از درخت

چون جرعه ای شراب غم ، از دیدگان مست

فریاد بر کشید : که ای مرد تیره بخت

بر سنگ سخت گور نوشته است ، هر چه هست

بر سنگ سخت گور

از بیکران دور

با جوهر سرشک

دستی نوشته بود

آرامگاه عشق